می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

کاش می شد ، گاهی ، کمی بچه شد .

ساعت ۱۱ صبح است و پسر بچه دوستش را برای بازی صدا می کند

دوست او از پنجره ی طبقه دوم ساختمان اینچنین جواب داد که :

مادرم خانه نیست ، خواهرم هم خوابیده است صبر کن مادرم بیاد تا ازش اجازه

 بگیرم و بیام باشه ؟

و بنده باز در افکار خود فرو می روم که :
 

چقدر زیباست ! تا زمانی که بچه ایم برای جزئی ترین مسائل زندگی امان از

 پدر و مادر اجازه می گیریم که به عقیده بنده نوعی مشورت کردن است .

اما همین که بزرگتر شدیم ( از نوجوانی به بعد ) اجازه گرفتن را زشت و ناپسند

 می دانیم و ترجیح می دهیم کارهایمان را کمتر با مشورت و اجازه پدر و مادر

انجام دهیم .

کاش می شد ، گاهی ، کمی بچه شد . 

نظرات 3 + ارسال نظر
آریانا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ

کاشکی

یه سر به وب منم بزن خوش حال میشم

کودکی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ب.ظ

آره دقیقا

رویا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ

اینا فقط مسکنی واسه روزای رفته اند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد