امروز صبح با آواز بلبل از خواب بیدار شدم.
صدایم کرد :
- حواست هست؟!
در رگ هایت تیرگی می جوشد.
صدایت لحن غربت دارد.
نفس هایت را حبس کرده ای پشت میله های غم.
این همه آلودگی برای چیست!؟
خواستم دم بزنم از غصه ی نهان دلم اما نشد. این بار لب هایم نمیخواستند نقش دلتنگی را بخوانند.
باز آوازم داد :
-نشانه ها را میبینی؟
ترنم آرامش را میشنوی!؟
نگاه کن! دلت خواهش روشنی دارد..
راست میگفت!
چیزی در دلم بیدار شده بود.مثل یک زمزمه ی خوش آهنگ.مثل جوانه ای از نور..
آواز بلبل روی لب هایم نشست و نت های لبخند را نواخت
شاخه ای از امید را در دلم رویاند.
تلنگری به سیاهب روحم بود.
آواز صبحگاهی بلبل دل بی خبرم را خبر کرد! آوازش خبر از سحر میداد ..
چه فونته خوبیه...ولی mrt khodkar یه چیز دیگس
نهال بیا قالب و آهنگ وبو ببین:((