می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

بیشتر فکر میکند تا این که حرف بزند.بر عکس من که همیشه این استخوان های زبان بسته ی فکم را تا مرز ازجا در آمدن بالا و پایین میکنم.وقتی حرف میزنم دست هایم را هم زیاد تکان تکان میدهم ولی او بیشتر با چشماهش با نگاهش حرفش را یا بهتر بگویم رمزهای پنهان در کلماتش را میرساند.همین یک ساعت پیش بود.همه این ها را دیده بودم ولی همین یک ساعت پیش بود که فهمیدمشان.فهمیدم چقدر ساکت است و همان چند کلمه ای که میگوید چقدر میتواند سنگین باشد برای به دوش کشیده شدن! فهمیدم چقدر تحمل میخواهد گاهی نگفتن.

- عجیبه!! واقعا عجیبه که تمام این مدت به چشمات نگاه نکرده بودم.ینی نگاه کردم ولی ندیده بودم.این چشما همیشه همین جوری بودن؟!

= چجوری؟!

- همین جوری دیگه!! ینی از وقتی که حرف زدی عوض شدن یا همیشه با همین حال نگاه میکردن

= دید تو عوض شده چون آگاه شدی

- آگاه؟! میدونی که جدی نمیگرم... ترجیح میدم همون جور نادون بمونم.بهتر اینه که تو یه روزی بشینی بگی کاش به این لعنتی نگفته بودم . کاش کاش کاش این لعنتی نمیدونست که ندونستنش بهتر بود!

- نمیدونستی بهتر بود؟!

= نمیدونم راستش به گمونم این ذات آدمه که اینجور چیزارو که فهمید به جای بهتر شدن گند میزنه به همه چیز شایدم ذات منه بهتر بگم من هرکیو دیدم اینجور بوده از جمله خودم

- تو همیشه سعی داری اعتماد دیگری به خودتو ازبین ببری

= ناخوآگاهه راستش اصل این نیست ینی خب ... میشه اینجوری با اون چشمات نگام نکنی؟! چی میگفتم اصلا؟!

- همیشه همینجوری نگات میکردم تو امروز فقط معناشو میدونی!

= نه... ینی آره خب یه بار یکی بهم گفت از نگاهت از زبون چشمات راستش تو اون روزا برام مهم نبود بود ولی جدی نبود تا الانم جدی نیست جدی بودن رو نمیتونم درک کنم اصلا

- حرف من جدی نیست

= نه اونقدر بچه ای که بگم جوگیری نه خب من ولی بچه ام اونقدی که راحت گول بخورم جو گیر شم من خیلی حرف زدم ببین من زیاد حرف میزنم شاید این حرفا یه جورایی ... من همیشه شبیه حرفام نیستم.

- میدونم!

= هوف... نمیدونم چی بگم دیگه!

- همیشه باید بگی؟!

= نه خب نمیدونم نمیدونم فقط لطفا نگام نکن! نکن!

-باشه تو دیوونه نشو باشه!

=چرا کاری میکنی بترسم من؟!

- من؟!

= هوف... بیخیال...بهتره منم یاد بگیرم یکم فک کنم...میخوام فک کنم خیلی فکر دارم خیلی...میحوام تنهایی بش فک کنم...

حالا که فکر میکنم میبینم همیشه همین طور نگاه میکرد ولی میان حرف زدن هاسم هیچ وقت ندیده بودم.هیچ وقت!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد