می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

روز ها کنارم نشستی.دستانم را میان دستانت فشردی.برایم از صحبت لاله و اطلسی گفتی.قصه ی شیرین ترین تبسم ها را تکرار کردی.با شب هایم جنگیدی.با شمشیر سپید دستانت پرده ی تیره ی دور قلبم را پاره کردی.

ولی من ..

چه حواس پرتم من!

فرشته ی کوچکم در میان سیاهی ها زنجیر شد و من ندیدم.

تیرگی آرام آرام روی تپش های قلبش قدم گذاشت.

انگشتانش را شیار کرد بر لطافت گونه هایش.ساز دهنی به دست گرفت و موسیقی تکرار برای ثانیه هایش نواخت.

آنقدر غرق تلخی های بی سرانجام خودم بودم که ندیدم کدام تیغ بر  بال های سپیدش زخم انداخت.

نفهمیدم روی کدام چرخش عقربه ،سیاهی روشنی کلامش را در خود کشید.

فرشته ی کوچکم!

امشب آمده ام به بالینت تا سرت را بر سینه بگیرم و برایت موسیقی هم دلی بنوازم.

آمده ام که  بر بال های نحیفت مرهم محبت بگذارم.برایت لالایی بخوانم.گرمای امید را حلقه کنم به دور دستانت.کلام سرد مرگ را با لحن آشنای زندگی برایت هجی کنم.

امشب من میخواهم به جنگ سیاهی بروم و با دستم بر صورتت لبخند بکارم.

امشب، شب روشنی از میان تاریکی ها میروید!

آماده  این رویش باش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد