می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

نشسته است و موهایم را میبافد.هر تار که میگیرد به انگشتانش و حلقه میکند دور موهای دیگر یک آرزوی من است که غلت میخورد میان دستانش و موهای من! آینه ی کوچکم را میگیرم روبه رویم.به چشماهیش نگاه میکنم.چشمهایی که هیچ وقت ندیده ام.و به اشکی که پای پلکش را گرفته و لرزان است.اشکی که هیچ وقت میان و من و نگاهش حایل نشد.موهایم را بهم میپیچاند و خیال مرا به امتداد این احساس...میدانی فال گیر گفته است خال ورقم دل است...دل!! 
=فال گیره زل زد تو چشمام همچین که انگار میخواد نفسمو بگیره! گفت خال ورقت دله دختر...دل!
- توام خندیدی گفتی ما دلمون دل نیس درشو تخته کردیم خیلی وقته.هان؟!
=نخیر اینا رو که آدم به هر کسی نمیگه.خندیدم گفتم خدا از دهنت بشنوه حنابانو!
- اسمش حنا بود؟!
= آره خودش گفت... با اون نگاه فقط میخواستم بره!
- تو کلا با رفتنا بیشتر حال میکنی تا موندنا
= اگه نگاهشو دیده بودی...باید میگفتم با این زهر نگاه که دل من ایستاد از ترس حنابانو دیگه خال چیچیم دل باشه؟!
- حالا اگه اومدیمو خدا از دهنش شنید؟!
= توام بل بگیر از چرندیات من! یه چیز گفتم بش تو که میشناسی منو
-این تو رو یا اون تو رو؟!
=اون و این نداره همش یه گنده
- خیال کردی از خودت بدت بیاد به خودشناسی رسیدی عارف میشی مثلا؟!
=چه چرندیاتی! کمال هم نشین درت اثر کرد ؟!
- بیا میبینی چیا میگی فک نکن نمیفهمم از قصده همه کارات
= حالا هرچی عزیز من!اصلا من دخترشاه پریون کارت راه افتاد؟!
- باتو میشه اصلا جدیم حرف زد؟ بیخیال بابا همون فالگیرو بگو
= هیچی دیگه گفتم خدا از دهنت بشنوه پولشو گرف رفت... رفت سراغ زن چاق میز بغلی! لابد به اونم همینارو تحویل داد!
- خدا میدونه...بعضی وقتام درست میگن...
=هوم آره بعضی وقتا...فقط بعضی وقتا!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد