دیالوگ!

میترا:نمیای بالا؟تولد ساراس...

فرهاد:میترا  میترا...بذار من برم

-کجا میخوای بری؟

-من نباشم اینجا خیلی برام بهتره راحت ترم

-(گریه)فرهاد ما باهم بزرگ شدیم فرهاد ما با هم زندگی کردیم  کوودووم گوری میخوای بری فرهاد اینحا نبودی الانم نیای! سارا تولدشه

-تولدش نیست تو رو به خاک سارات قسم بذار من برم من دیگه هیپوقت نمی خوام ببینمتون

-من نمیخوام بچمو خاک کنم فرهاد میدونم تولدش نیست تولد ساارااست!من نمیخوام نه تو هیچی رو خاک کنی نه من

-چرا به من نگفتین که رفته اینکارو کرده چرا به من لعنتی یعنی من به عنوان یه آدمه نالایق نه... به عنوان بابای بچش نباید بگی بیا نباید که برگردم؟!

-فرهاد ما به خاطر تو کردیم...من چه میدونستم تو از زندان اومدی بیرون!دیووونه به خاطر تو رفت این به خاطر بچت رفت این...به خاطر این که حقتو بگیریم  پی کار میتونستیم بکنیم؟؟!!

-پس برای چی میخواد از من طلاق بگیره   برا چی میگه احضاریه برات میاد؟

-این دیونه شده!مخواد طلاق بگیره؟!گوه خورده میخواد طلاق بگیره نمیخواد طلاق بگیره...دوست داره همی اینا برا زندگیته چی فکر میکنی ؟فکر میکنی زنت چی کار کرده؟؟وای فرهاد تورو خدااااا

-خیله خوب

-من باش رفتم

-خیله خوب،خیله خوب

-من با مریم رفتم به خطره این بوده که این زندگی جم شه خوب؟!من نمی خوام هیچی رو خاک کنم!

-خیله خوب باشه

-ول کن اینارو

-باشه خیله خوب

-ول کن اینارو

-باشه

-بیایم تولد سارارو بگیریم

-باشه عزیزم بریم!

-نیمااا؟!ساعت چنده؟ساعت چنده؟

نیما : یه رب به 11

 میترا :هفت دقیقه مونده!...مریم کیکو بیار

فرهاد : چی کار کنم؟

میترا : نمیدونم اینارو بزن

نیما : بردار من اینو بذارم

میترا :مریم شمو میاری

مریم : کجاس؟

میترا : تو آشپزخونس ...امین کجاس مریم؟!

مریم : داره لباس عوض میکنه

میترا : امین؟!

امین : بله؟!

میترا : خاله لباس عوض کردی؟

امین : بله

میترا : 1،2؛3،4،5،6 تا

(زنگ تلفن)(سلام من نیستم مامان بابامم نیستن خودتون میدونین چی کارکنین !پیغام)

امین : (با عرسک حرف میزند)سلاممم خوبییی چطوری؟!

میترا : امییین؟

امین :بلهههه؟

مترا :بیا خاله

امین :فووووت... L