می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

گاهی...

بعضی اوقات حس میکنی یکی بهت احتیاج داره...بعد این حسه توی تو قوی تر میشه...قلبت شروع میکنه تند زدن،همین طور میزنه میزنه میزنه تا حس میکنی انگار تویی که احتیاج داری یکی بهت احتیاج داشته باشه یا اصلا تو به یکی احتیاج داری...بعد شروع میکنی تو اطرافینت گشتن میگردی تا ببینی اون کیه که الان احتیاج داری که بهت احتیاج داشته باشه بعد میبینی نیست...پیداش نمیکنی انگار نیست همچین کسی...بعد یاد حرفاشون میوفتی که میگن ما هستیم ما تنهات نمیذاریم با ما حرف بزن...میری تو فکر که اصلا حرفم چیه؟؟میخوام چی بگم؟؟چی رو قلبم سنگینی میکنه؟!بعد سنگینیه بیشتر میشه اما هرچی دنبالش میگردی که منشا این سنگینی چیه پیداش نمیکنی...پناه میاری به اون همیشه باهاته،اون که نمیگه هست اما هست به خیالت...باهات حرف میزنه آرومت میکنه سنگینیه ناپدید میشه انگار که نبوده...بعد به خدات میگی مرسی که این یکی هنوز هست...

نظرات 1 + ارسال نظر
آیدا پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ب.ظ

آره! واقعا که همینطوره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد