می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

232

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

231

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

230

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

229

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...


بیل را فرو کرد در زمین. تن زمین سرد را شکافت. با قدرت دسته را فشار داد. زمین دهان باز کرد به اندازه ی یک قبر! یک مستطیل قد یک آدم بالغ. بیل را کناری انداخت. زل زد به چهره ی دختر. 
-این قبر برای تو! 
دختر سرد و بی روح نگاه می کرد به آسمان کبود. اگر باران زده بود زمین اینقدر سفت نبود. مرد گورکن شانه ی دختر را گرفت و به طرف قبر کشید.
-راحت بخواب. دیگه تموم شد! [قهقهه]
دختر هیچ عکس العملی نشان نمی داد. تنش سرد بود. گورکن فریاد زد: 
-با توام! برو بخواب این تو!
دختر دستش را روی قفسه ی سینه اش گذاشت. هنوز تکان میخورد. با فاصله... بی هدف! اما هنوز بالا و پایین میرفت.
-من...من...زنده ام!
گورکن با تمام قدرت از ته حنجره اش قهقهه زد. طوری که صدای خس خس سینه اش شبیه زنگ کشداری شد.
- تو مردی! همون روزی که زمان رفت و تو وایسادی! حالا با زبون خوش برو تو قبر! من کارم زنده به گور کردن نیست. حالا خود دانی!
دختر سرش را زیر انداخت. رفت و کف قبر دراز کشید.
گور کن خاک را روی او ریخت.
دختر دانه ها را شمرد! تا نفس آخر!


از همون دوسته هنر مند...:)

228

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلیل بودن

دلیل بودنم اینه که بودن با تو شیرینه
چشام درگیره چشماته ، چشات مارو نمیبینه
ببین حال دلم خوش نیست یه چیزی بی تو کم دارم
نه میتونم بگم باشی نه از تو چشم بردارم
همیشه تا تو یک لحظه است که قدرش رو نمیدونم
نمی تونم بگم حتی دچار وهم و هزیونم
که با تو زیر یک سقفم ، نمیفهمم چه جوری بت بفهمونم
که دوست دارم ای رویای به رحمم
می خوای باور کنی یا نه می خوام باور کنی هستی
یه جورایی تو رویای هم این که دل به من بستی
بزار این مهر دیوونه بمونه روی پیشونیم
بزار باور کنه دنیا من و تو توی زندونیم
دیگه خسته تر از اونم بگم تنهام و می تونم
نه عشقم من کم آوردم سر از پامو نمیدونم
می خوام فکر کنی بچم بهانه گیرمو لجباز
تو این پایانه بی رویا خیالت باشه یک آغاز
همیشه تا تو یک لحظه است که قدرش رو نمیدونم
نمی تونم بگم حتی دچار وهم و هزیونم
که با تو زیر یک سقفم ، نمیفهمم چه جوری بت بفهمونم
که دوست دارم ای رویای به رحمم

226

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چای...

 

نشستم روی صندلی میزی که جای چهار نفر بود! نه یک نفر!
یک شکلات داغ غلیظ سفارش دادم و به توهم عجیبم از صدای باران گوش دادم. موسیقی کافه "تو ای پری کجایی" بود. شروع کردم به خواندن. بیخیال نگاه سنگین پسرهای پشت سرم. راستی چرا همه پسرند؟ ساعت کافه 11:40 دقیقه بود. سه شنبه 12... مگر امروز پنج شنبه نیست؟مگر امروز 12 بهمن نیست؟ پس چرا این ساعت قدیمی... نکند زمان از ساعت جلو افتاده؟ فکر میکنم به صندلی خالی روبه رویم و طعم وحشتناک تنهایی که با شکلات داغ جرعه جرعه مینوشم...
نه! تنها که نه! زمزمه ی آهنگ بود... قاب عکس فرهاد روبه رویم بود و یک صندلی خالی بی تو! من بی تو! مگر میشود؟! پارادوکس است یا اغراق؟! شکلات داغ را روی میز میگذارم. پول را روی پیشخوان میگذارم. در را باز میکنم و با سرعت نور از کافه رادیو دور می شوم. به طرف شهر خسته... تاکسی های درمانده... کرایه های لعنتی... خیابان های خیس... اتوبوس های زرد خالی... کوچه ی وحشتناک تاریک نزدیک خانه... اتاق سرد... رو تختی چروک... نفس های ناتمام... تقلاهای بی بهانه... سرما سرما سرما... میدانی چقدر دست های من سرد است این روز ها؟

از یه دوست هنرمند...

224

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Once upon a December-anastazia


Dancing bears
Painted wings
Things I almost remember,
And a song someone sings
once upon a December

Someone holds me safe and warm,
horses prance through a silver storm,
Figures dancing gracefully,
across my memory,

(singing aaaaa with the melody)

Someone holds me safe and warm,
horses prance through a silver storm,
Figures dancing gracefully,
across my memory,

Far away, long ago
things I yearn to remember
and a song someone sings
Once upon a December

And a song someone sings
Once upon a December 

222

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

221

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

218

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

217

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

واژه های باران

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
 مثل آسمانی که امشب می بارد....
 و اینک باران
 بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
 و چشمانم را نوازش می دهد
 تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم 

حاله همه ی ما خوب است...

سلام! 


حال همه‌ی ما خوب است 


ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، 


که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند 


با این همه عمری اگر باقی بود 


طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 


که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 


نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! 


تا یادم نرفته است بنویسم 


حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 


می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است 


اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 


ببین انعکاس تبسم رویا 


شبیه شمایل شقایق نیست! 


راستی خبرت بدهم 


خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام

 

بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند! 


بی‌پرده بگویمت 


چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 


فردا را به فال نیک خواهم گرفت 


دارد همین لحظه 


یک فوج کبوتر سپید 


از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد

 

باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 


یادت می‌آید رفته بودی

 

خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ 


نه ری‌را جان 


نامه‌ام باید کوتاه باشد 


ساده باشد 


بی حرفی از ابهام و آینه،

 

از نو برایت می‌نویسم 


حال همه‌ی ما خوب است 


اما تو باور نکن!


یاد خسرو شکیبایی عزیز گرامی...:'(

214

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.