می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

دلم گفت!!

وای اگر بیاد باران ببارد ، اگر امواج دریا مرا باخود ببرد ، اگر به یاد بیاورم که هزار سال پیش روحی بارانی داشتم..اگر خدا بخواهد ، باران و دریا در همین نزدیکی است..

کنار آن ها ،وقتی خورشید سر بزند ، به این یقین میرسی که دلت هرگز دروغ نمیگوید..



به نظر دردناک میاد که یک نفر چشماشو بدوزه به اسکرین گوشیش منتظر تو تا فقط باهاش حرف بزنی!

به من حس عذاب وجدان میده..

توی شرایطی که نه من میتونم این انتظار رو براش تموم کنم ، نه..

قسمت دردناک ترش جایی اتفاق میافته که اون دوست برای سال ها فکر میکرده تو باش راحتی و اینکه چیزی نمیگی از حال زیاد خوب تو ِ !!

برای من وحشتناکه!!

هر چیزی بگم به نطر دروغی میاد

وشاید هیچ وقت باورش نشه این سکوت اصلن دروغ نیست.

این روزها که توی این شرایط افتادم به لحظه هایی که کسی رو وادار به حرف زدن کردم،فکر میکنم.

چقدر خودخواهانه فقط برای شنونده بودن مدام توی گوش آشناها خوندم "بگو"

این عادت شنونده بودن هم بد عادتیه..!!

دلم گفت : لحظه هایی که با عذاب وجدان برای اون دوست میگذرونم،فقط جزای لحظه هایی هستن که کلمه ی نفرین شده ی "بگو" ورد زبونم بود..

و من همیشه آماده ی مجازات شدن بودم و هستم..

 

 

گلبرگ زر صورتی رو روی مشتش گذاشت و با دستش روی اون کوبید.

_ ما بچه بودیم از این کارا زیاد میکردیم.

من برای خودم پر حرفی میکردم که سکوت طولانیش رو شکست و جای ذل زدن به گل نگاهش رو سمت من چرخوند

_ شاید سی سال بود که این کار رو نکرده بودم.نه!بیشتر..

وقتی از مادری که فکر میکردی زمان و خاطره روش تاثیری که روی تو داره رو نداره ، یه سکوت طولانی ، یه نگاه غرق گذشته و ... میبینی ؛ دلت هلت میده به طرف حرف زدن..که بگو تا بدونه میفهمی چی میگه

میفهمی زمان چطوری روی سرت آوار میشه..

خاطره چطوری مثله پتک توی سرت میکوبه..

در مقابل دلت میگه : وقتی کسی اشک توی چشماش جمع شده و نفس عمیق میکشه ، تو سکوت کن..

همیشه لازم نیست ثابت کنی تو هم میفهمی!

مطمئنن هر کسی طعم گس خاطره رو چشیده.این نیازی به اثبات نداره.

من هم سکوت کردم چون دلم گفت..

 

 

ازم پرسید : تو چی دوست داری ؟

گفتم : دوست دارم برم آسمون!

-      چرا آسمون؟!

-      چون آسمون سر قولش نمونده

-      چون بد قوله میخوای بری پیشش؟

-      آره!قول داده بود بباره اما فقط تابید. اینقدر تابید تا یاس ها رو خشکوند! میخوام برم توی گوشش زمزمه کنم. آسمون باید بفهمه یه فرشته توی راهه که کار نیمه تموم آسمون رو تموم میکنه..اینو دلم میگه!!

بهم اطمینان داد که دلم درست میگه.

گفت حسم رو باور کنم.

گفت و رفت!

منم از آسمون براش خواستم که غصه از دلش پاک بشه..

دعا کردم چون میدونم اونم میونِ پری های غمگینه

شاید این بار آسمون برای دل اون بارید..

شاید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد