- بوی مهربانی می آید!
در مسیر باد ایستاده ای نه؟؟
- تو با من موافقی نه؟
مهربانی جادوست!
مهربانی رو بدون باد هم میتوان یافت.
توی خیابون زیر بارون،توی آسمون،روی کاغذ،توی خواب
- نمیدونم!
وقتی کسی آوید صدام نکنه ، مگه فرقی داره؟؟
تو چی؟تو با من موافقی؟
- بی هیچ صدایی..
- بخواب!بخواب تا صدای نفست اتاق رو پر کنه.تا آرامش از راه برسه.
- اتاق؟؟
اتاق بی دیوار دیده بودی؟
- دیوار ها از تب من فروریخت. میخواستم بپرسم..که قلم بی تاب شد و تب کردم
هیچ میدانی دیوار هام روی صدای نفست کوک شده؟
لحظه های آن روز که روی تختم خوابت برده بود ، مثل رنگ بنفش روی دیوار پاشیده!
- هنوز هم دستت توی دستای من آتیش میگیره؟؟
- نگفته بودم؟
نگفته بودم دغدغه ی نبودنت ذوبم کرد؟
ملافه ی سفیدم بوی موهات رو گرفته بود
- بوی شبوهای روی میز بود!
- تقصیر گردن من نیست. پیچک وحشی حلقه حلقه دور خاطراتم پیچیده!
شاید بوی یاس بود!نبود؟
- بوی بارون رو میشنوی؟
بلند شو پنجره رو باز کن
- پنجره که باز بشه ، باد لای موهات می چرخه و روی زمین پخش میشه..بارون روی شونه هات میشینه..پنجره رو باز کنم میخوابی؟
- این بار که گم شدم ، در خانه ها رو نکوب! نپرس که اینجام یا نه
- دیدی؟؟دیدی ساعت ایستاد تا ریه هام پر از این لحظه بشه؟
- خسته شدی نه؟
این همه دشت سبز ، این همه شکوفه ی گیلاس ، رز وحشی..
این یاس بنفش چشم رو نمیزنه؟
- آینه رو دیدی؟
رد سر انگشتات رو جا گذاشته ای
اگه نمیخوابی ، بخند تا موج صدات شیشه ها رو به لرزش ابدی بندازه.
برای آن روز که گم میشی میخوام!
- من گم شده یا نشده..
وقتی کسی تو رو به نام نخونه مگه فرقی هم میکنه؟؟
برای تو که صدای نفست در آن تابستان هنوز در گوشم است..