می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

''می "

جعبه ی مشکی را از کمد بیرون کشید.روی تخت گذاشتش.دستش برای باز کردن فقل ها هم میلرزید.جعبه را باز کرد..

-چقدر دلربا  شدی بین این مخمل قرمز!

دستش را روی سیم ها کشید

-چی شد که نوای تو رو از دست دادم؟؟

ساز را بلندکرد روی میز گذاشت.مضراب ها..

-چه بوی لطیفی داره..

نفس غمیقی کشید.کتاب را ورق زد.لای تصنیف ها هم این بو می آمد..

شور ها ، چهار مضراب ها..

صدای سه تار در عمق فضا میرفت.

مضراب را بلند کرد

«می»..رعشه ای به تن دیوار افتاد.

سه تار از نفس افتاد.

«می » لای مخمل چرخید..

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی..مــــــــــــی..می

سیم تاب نیاورد.پاره شد.

مــــی ! می ِ زرد..از «می » دست نمیکشید.

مـــــــــــی ..می ِبالا..می ِ پشت خرک ..می زرد..

صدای سه تار روی «می » جان گرفت.صدای تار..حتی دف هم  می ِ نداشته اش را مینواخت!!

با بغض فریاد کشید :

-بس کنید!تو رو به خدا بسه!بذارید صداشو بشنوم..صدام کرده!میخواد باهام حرف بزنه..

ولی خانه خالی بود!نه تاری..نه سه تاری..

تند تند صفحه ها را رد کرد..

انگار نت ها گوشه ای تاریک از ذهنش مرده بودند.فقط «می» بود که مینواخت.مضراب ها را انداخت.سرش را روی سنتور گذاشت.تن خاک گرفته اش را شست..

 

راست میگویند دیوانه است!نمیدانم چرا باور نکرده بودم..رهایش کردم به حال خودش..انگار دلش یک دل سیر گریه میخواست..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد