طراحیا رو!...خیس شدن...
...حالا فهمیدم چرا وقتی خوابم برده بود اون لیوانو گذاشت کنارم...
چه ایده ی احمقانه ای!
میدونستم!وباز هم جرات کردم ...
نقاشی؟...نقاشی فقط نقاشی نیس!
مهم حس کسیه که اونو کشیده!
حالا میفهمم چرا یه نقاشی رو انقدر سخت میگیرم...!
چون نباید ترسید از برداشت دیگران...،ومن...؟
وقتی هنوز خطوط کمرنگ طرح رو نکشیدم...دارم به برداشتهای قا بهای مختلف دورم فکر میکنم!
قابهایی که فقط قاب اند...!وکمترین چیزی از من ونقاشیم نمیدون...وباز شروع میکنن به...
...
برای من واقعن سخته...پاک کردن خاطره...وقتی به چشم خاطره نگاه نمیکردم...و...فقط زندگی میکردم...شاید عادی تر از عادی!
تویی که چیزی از اون نقاشی نفهمیدی...!خبر داری اون نقاشی خاکستر شد...؟
و آب برد اون خاکستر رو...؟
آره با توام که نمیفهمی چه ها کردی...
16 سالگیت هم تمام شد...
-حوا-
پ.ن:تاریخ باید 29/فروردین باشه!...