خبری
نیست..
منم
و بی خیالی ابرهایی،
که
با تو و بی تو سرگردانند
وقتی
تمام اتفاقات خوب
در
حوالی گیسوان من می افتد؛
گاهی
که نسیم می وزد
مثل
دو سال پیش
مثل
یک ساعت بعد
خدا
را چه دیدی؟
ابلهی
در این شعر زندگی می کند،
که
هنوز به معجزه ایمان دارد
نگو
که حق اعتراض ندارم
بغض
که می توانم بکنم
وقتی
کسی در کوچه نیست
و
رد پایی حتی..
سایه
ام را لگد نمی کند
اردیبهشت
قرار
است بیاید،
چه
گلی به موهایم بزند
چه
غلطی بکند برای بی سر وسامانی ام
وقتی
تو نیستی
بغض
که می توانم بکنم...
نیلوفر لاری پور