میدانم. میدانم. همه اش را میدانم .. آن ها هم که نمی دانند دردت را از آن چشمان روشنت که پیراهن سرخ به تن کرده ، میخوانند.
امروز که می خواستم برایت بنویسم هزاران واژه زیر ضربه های بی امان قلم جان دادند. هیچکدامشان نمیتوانستند چیزی بگویند که آرام دلت شود.
نگاهت این روزها آنقدر آه میکشد که حتی قلم هم جا میخورد و زبانش بند می آید. از گریه های شبانه ی تو خدا هم در تاریکی اشک میریزد.
عزیزکم .. هیچ ندارم که بگویم . غمت آنقدر طاقت فرساست که منِ از همه دور را هم رها نمیکند . فقط می توانم شبانه میان پرتو های نقره فام ماه ،دعا هایم را زیر گوش گل ها بخوانم تا شاید به آسمان برسد و این روزهایت بگذرد .
خندان خردادی من !
کاش می شد هرسال که از عمرمان می رفت مثل روز اول دلمان تازه می شد . کاش ...
حالا که نمیشود و این غم ها نمیگذارند به بهانه ی سالروز آمدنت فقط لحظه ای لبخندی تن این لب ها کن . شاید کارساز بود! شاید ..
پ.ن : 14 خرداد ..تولدت مبارک :(
هوم؟این با مهسیما بود الان؟!!
خب چرا بخونم؟!
اهان اون اولش با من بودی؟!!
من...؟
فکر کنم خوبم!
میگم که...فقط امیدوارم زمان همه چیزو حل کنه....همین
تبریکی بود برای خردادی عزیزم..
اما تو هم میتونستی ازش برداشت مربوط به خودت پیدا کنی!