می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺧﺪﺍ

ﻣﻦ ﻋﺮﻭﺳﻜﻢ

ﻋﺮﻭﺳﻚ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﻦ ﻋﺮﻭﺳﻜﻢ

ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺧﺪﺍ

ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﻛﻮﭼﻚ ﺧﺪﺍ

ﻳﻚ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﻧﺨﻲ ﻛﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺷﺐ

ﺗﻮﻱ ﺩﺍﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻴﺮﻭﺩ

ﺭﻭﻱ ﺑﺎﻝ ﻧﺎﺯﻙ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ

ﺗﺎ ﺩﻡ ﺣﻴﺎﻁ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﻴﺮﻭﺩ

*

ﺻﺒﺢ ﻫﺎ,ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ

ﻧﺎﻥ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ

ﺷﺐ ﻛﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﺮﺍ 

ﺗﻮﻱ ﻧﻨﻮﻱ ﺳﻔﻴﺪ ﻣﺎﻩ

ﺗﺎﺏ ﻣﻴﺪﻫﺪ

*

ﺭﺍﺳﺘﻲ, ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ

ﻳﻚ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﺎﺯﻩ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﺟﺎﻱ ﺩﻛﻤﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﻥ ﻭﻟﻲ

ﭼﻨﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻛﺎﺷﺘﻪ

ﻳﻚ ﻛﻤﻲ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ

ﺗﻮﻱ ﺟﻴﺐ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ

*

ﻗﻠﺐ ﻳﻚ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﻧﺨﻲ ﻧﻤﻴﺰﻧﺪ

ﻭﻟﻲ ﺧﺪﺍ

ﻗﻠﺐ ﺷﺪ

ﺗﻮﻱ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻡ ﺗـــــــــــــــــــــــــــــــــــﭙﻴﺪ

ﺗﻴﻠﻪ ﻫﺎﻱ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ

ﺍﺷﻚ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩ

ﻳﻚ ﺷﺐ ﺍﻭ

ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﭼﻜﻴﺪ

*

ﺍﻳﻦ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﻧﺨﻲ

ﻛﺎﺭ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﺪﺍﺳﺖ

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﭼﻘﺪﺭ

ﻣﺜﻞ ﺧﻨﺪﻩ ﻱ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ

*

ﻫﻴﺲ!

ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺧﺪﺍ

ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﻳﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺎﻝ ﻧﺎﺯﻙ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ

ﺗﺎ ﺩﻡ ﺣﻴﺎﻁ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

*

ﺷﺐ ﺑﺨﻴﺮ ﻋﺮﻭﺳﻚ ﺧﺪﺍ

ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﻛﻮﭼﻚ ﺧﺪﺍ

ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻧﻈﺮ ﺁﻫﺎﺭﻱ-ﭼﺎﻱ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﺪﺍ

davaraie khar

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

hafte ie pish in sa ataaaa

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

konsert

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

242

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

doaaaa

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

....

میزی برای کار ،
کاری برای تخت ،
تختی برای خواب ،
خوابی برای جان ،
جانی برای مرگ ،
مرگی برای یاد ،
یادی برای سنگ ،
این بود زندگی …

حــــســـــین پنـــاهـــی

khodaaa

khoodayaaa...delam gerefte...bia baham harf bezanim...bia az hekmate marge in dokhtarak begim...biaaaaa...pas kojaaaiiiiiiii???biaaa...bia harbezanim

parisaaa...

آدمی که شکه شده،
اول لبخند میزنه
بعد :ا میشه...
بعد چونش میلرزه...
گریه میکنه...
میخنده...
گریه میکنه...
میخنده..
گ...
...


parisa joonam sare gholam hastam...doaaa mikonam

harki in posto khond barye dokhtarak 12 sale E ke patoye garmash khak sard va bihrahme doaaa kone...va baraye nazikanesh sabr...

:'(

parisaaaa...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

احسان: کسایی که پشت سر هم یه فیلم رو دوبار تماشا میکنن به نظر آدم های عجیبی میان... اما این احساسیه که نمیشه به همه توضیحش داد... وقتی هنوز شخصیت های یه فیلم تو ذهنت زنده ان و دارن نفس میکشن، می تونی روی پرده به چشم هاشون خیره بشی... میتونی باهاشون حرف بزنی... میتونی سرنوشتشون رو تغییر بدی... این طوری میتونی واقعیت رو به شکل خواب و رویا بازسازی کنی... می تونی توی صندلی سینما فرو بری... لحظه ای که چراغ ها خاموش میشه، معجزه اتفاق می افته... درست تو لحظه ای که حس می کنی هیچ راهی برای فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی... همه چی درست از همین جا شروع میشه.

taking over me evanecence

You don't remember me but I remember you I lie awake and try so hard not to think of you but who can decide what they dream ? and dream I do...


I believe in you I'll give up everything just to find you I have to be with you to live to breathe you're taking over me


Have you forgotten all I know and all we had ? you saw me mourning my love for you and touched my hand I knew you loved me then


I believe in you I'll give up everything just to find you I have to be with you to live to breathe you're taking over me


I look in the mirror and see your face if I look deep enough so many things inside that are just like you are taking over


I believe in you I'll give up everything just to find you

ba goshi...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

233

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

232

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

231

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

230

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

229

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...


بیل را فرو کرد در زمین. تن زمین سرد را شکافت. با قدرت دسته را فشار داد. زمین دهان باز کرد به اندازه ی یک قبر! یک مستطیل قد یک آدم بالغ. بیل را کناری انداخت. زل زد به چهره ی دختر. 
-این قبر برای تو! 
دختر سرد و بی روح نگاه می کرد به آسمان کبود. اگر باران زده بود زمین اینقدر سفت نبود. مرد گورکن شانه ی دختر را گرفت و به طرف قبر کشید.
-راحت بخواب. دیگه تموم شد! [قهقهه]
دختر هیچ عکس العملی نشان نمی داد. تنش سرد بود. گورکن فریاد زد: 
-با توام! برو بخواب این تو!
دختر دستش را روی قفسه ی سینه اش گذاشت. هنوز تکان میخورد. با فاصله... بی هدف! اما هنوز بالا و پایین میرفت.
-من...من...زنده ام!
گورکن با تمام قدرت از ته حنجره اش قهقهه زد. طوری که صدای خس خس سینه اش شبیه زنگ کشداری شد.
- تو مردی! همون روزی که زمان رفت و تو وایسادی! حالا با زبون خوش برو تو قبر! من کارم زنده به گور کردن نیست. حالا خود دانی!
دختر سرش را زیر انداخت. رفت و کف قبر دراز کشید.
گور کن خاک را روی او ریخت.
دختر دانه ها را شمرد! تا نفس آخر!


از همون دوسته هنر مند...:)

228

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.