می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

می نویسم که یادم نره!

Things it yearns to remember

طلوع

زن به دریایی فکر می کند که همه ی عمر خوابش را دیده است. مرد به غروب آرزوهایش می اندیشد که به همراه خورشید در دل دریا فرو می رود و فرزند کوچکی که در بغل دارد به مرغ تنهایی نگاه می کند که در اندیشه ی ماهی های بی کس و کار سرگردان کف دریا روزها را شب می کند. آنکه نشسته، آنکه ایستاده و آنکه پرواز می کند همه در انتظار فردایی هستند که خورشید و دریا برایشان می سازد

Photo: ‎زن به دریایی فکر می کند که همه ی عمر خوابش را دیده است. مرد به غروب آرزوهایش می اندیشد که به همراه خورشید در دل دریا فرو می رود و فرزند کوچکی که در بغل دارد به مرغ تنهایی نگاه می کند که در اندیشه ی ماهی های بی کس و کار سرگردان کف دریا روزها را شب می کند. آنکه نشسته، آنکه ایستاده و آنکه پرواز می کند همه در انتظار فردایی هستند که خورشید و دریا برایشان می سازد
طلوع کیش
میگرن (یادداشتهای خصوصی یک دلقک)‎
خاطرات یک دوربین

nahs...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولد..

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ashpazi

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا؟؟




این فقط واسه دله خودمه!!چرا من باید از خوردنش منع بشم؟؟

toooolani

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاید نباید میگفتم ..ولی گفتم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شعر های راهنمایی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ﭼﻬﺎﺭ ﺷﻨﺒﻪ ﻱ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ

ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ : ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﺩﻧﺪ!ﻛﻤﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﻲ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﻋﺎﺩﻱ ﺷﺪ!ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﻱ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ...ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ


ﺁﺗﺶ ﺗﻨﺪ ﻣﻴﺴﻮﺯﺩ..ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺭ ﺁﺗﺸﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺍﻳﻦ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻡ..

ـــ ﺗﻮ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻱ ﺑﻴﺎﻱ ﻛﻨﺎﺭ ﺁﺗﻴﺶ؟؟ﭼﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﺜﻼ!!ﭘﺎﺷﻮ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﻮﺭﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻱ!

ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﺍﺳﺖ..ﺍﺳﻔﻨﺪﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ!ﺣﺘﻲ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﻓﺮﻭﺭﺩﻳﻦ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﻲ ..

ـــ ﭘﺎﺷﻮ ﺩﻳﮕﻪ!ﻋﻴﻨﻪ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﮔﻮﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﮒ ﻗﻬﻮﻩ..ﻫﻲ ﺧﻮﺩﻛﺎﺭﻭ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﺑﻴﻦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﺵ..

ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ : ﺧﻮﺩﻛﺎﺭﻡ ﺁﺑﻴﺴﺖ..ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ!

ـــ ﺗﻮ ﺑﺎﻍ ﻫﺴﺘﻲ ﺍﺻﻼ؟؟ﺑﺖ ﻣﻴﮕﻢ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﻴﺎ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺁﺗﻴﺶ ﺑــﭙﺮ

ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ : ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻱ ﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪ..

ـــ ﺍﻟﻮ؟؟ﺗﻮ ﻣﻴﺸﻨﻮﻱ ﺍﺻﻼ؟؟؟

ﺩﻓﺘﺮ ﺭﺍ ﻣﻴﺒﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ "ﻧﻪ" ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﺸﻮﻡ..ﺩﻓﺘﺮ ﻭ ﻣﺎﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻡ..

ـ ـ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺟﻮ ﮔﻴﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ!ﻗﻬﻮﻩ ﻭ ﺧﻮﺩﻛﺎﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﮊﺳﺖ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﮔﻲ ﻧﻴﺴﺖ!

ــ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺮﻳﻢ...

ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ.ﻛﻨﺎﺭ ﺁﺗﺶ ..ﺑﻠﻨﺪﻡ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺁﺗﺶ ﺑـﭙﺮﻡ..

ﻗﻬﻘﻬﻪ ﻣﻴﺰﻧﺪ...ﺑﻠﻨﺪ


ﻣﻦ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺩﺍﻏﻢ..ﺳﺮﺧﻴﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ

bahane

ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ

ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ!

ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﭼﻴﺴﺖ؟؟

ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﻱ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﮔﻮﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻱ..ﺣﺘﻲ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﻠﻴﻮﺭ ﺳﺮﻣﻪ ﺍﻱ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻱ..

 ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﻳﺦ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ..ﺧﻮﺩﺕ,ﻧﮕﺎﻫﺖ,ﻗﻠﻤﺖ...ﺳﺮﻣﺎﻱ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺁﺗﺶ ﻭ ﻫﻴﺰﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻭﺩ ﻏﻠﻴﻆ ﺳﻴﮕﺎﺭ...ﻓﺮﻭﻛﺶ ﻧﻜﺮﺩ.

ﺑﻬﺎﺭ ﺳﺎﺣﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺴﻮﺭ ﻛﺮﺩﻧﺖ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ..ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻲ ﺩﺭ ﻛﻠﺒﻪ ﺍﻱ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﻳﺎﺱ ﻭ ﺷﺒﻮ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺭﻭ ﻧﻴﻤﻜﺖ ﻳﺦ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺕ ﺑﻨﺸﻴﻨﻲ ﻭ ﻗﻬﻮﻩ ﺳﺮ ﺑﻜﺸﻲ؟؟

ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﻛﻦ..ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﭖﻴﺪﺍﺭ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮﺵ ﺗﻜﻴﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﻱ ﺑﻨﮕﺮ!ﻗﻬﻘﻬﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺯﻳﺸﺎﻥ ﺑﺸﻨﻮ!ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺣﺘﻲ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻴﺮﻗﺼﻨﺪ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻋﻄﺮ ﭘﺎﺷﻲ ﻣﻴﻜﻨﺪ..ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺩ ﺧﺰﺍﻧﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ..ﻣﺤﺴﻮﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻲ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺩ ﻫﻢ ﺟﺎﻱ ﺁﻧﻜﻪ ﺧﺎﻙ ﺭﻭﻱ ﺯﺍﻳﻨﺪﻩ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺑﺮﺩ ﻋﻄﺮ ﻳﺎﺱ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﺕ ﻣﻴﮕﺮﺩﺍﻧﺪ...

ﺳﻼﻡ ﻛﻦ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﺣﺘﻲ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺧﺸﻜﻨﺪ..ﺳﻼﻡ..ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﺭ ﻛﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻳﺦ ﺩﻝ ﻫﺎ ﺁﺏ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻋﺸﻖ ﻣﻴﺘﺎﺑﺪ..ﺳﻼﻡ ﻛﻦ..ﺩﻭﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺖ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ

ﺩﺭﻭﺩ



ﺑﻬﺎﻧﻪ

بهار

امسال نیز چون سالهای پیش بی آن که دیده را،مجال نگاه بود،چون صاعقه گذشت!
..
هرفصل ِ آن :


یا رویش سبزینه بود و گل  مستی و شور وشوق 
 یا

 

یورش ِ تیغ تیز ِآفتاب عطش سوز در تموز 


یا 


ریزش بیجان برگهای  بی تکیه گاه رها در آغوش بادها، وسیب وُ سکوت وُ

 صبر، 

یا


 سپیدی به روی خاک آشوب مه و برف سنگینِ و سرد، چون چنبری کلف در خواب ِ ریشه و رؤیای هر علف!!


..


سالی که می رسد 


 این مدار و سنت دیرینه ی این چرخ لاژورد مانند آن همه پارینه سالها 


 این گونه بگذرد!
...
اما
اکنون که من


مانند رود بی خروشی پر از وقار با بستری ز جوی وُ پر از چشمه سارها


دلخوش به باغ ِ گل و سیب ِ سرخ خویش آرام تر ز سالهای گذشتهره می برم به پیش



تو،


هم چون نهال ِتُرد لطیفی از شاخسار خلقت زیبای کردگار پر از طراوت و شادی با

 شور و پر امید  به روشنی فردای خویشتن سر می دهی ترانه ی زیبای زیستن !



زین پس  بالا بلند و پاک چون سرو سربلند


پیوسته شاد زی

مخاطب مسکوت

دیگر کاغذ و وبلاگ و پست عاشقانه و...کارساز نیست!!

دلتنگ "مخاطب مسکوت" ام!قصه گفتن داره یادم میره...

کاغد مخاطب ساکتیست اما نیست!

میدانی؟نمیخواهم..نه!میخواهم باشدش..می خواهم حتی وقتی میگویم میشنوی؟،هیچ نگوید!!

کاغذ همین است..ولی از من و خودکار آزرده است..گوشش آکنده از این تمنا های بیجای من است

قلبم هم مخاطب مسکوت..از کاغذ آزرده تر...

کاغذ،قلم؛قلبم،دیوار های سفید،اسکیرین گوشی،شب،پنجره...همه خسته از من اند!

دلتنگم!نه دلتنگ او یا تو یا هرکسی..دل تنگ مخاطب مسکوت

دلتنگ حروفی که واژه ساز شود و جای "..." های مرا بگیرد!

دلتنگ یک غریبه!

دلتنگ انعکاس خیال در خیسی پنجره...

دلنتگ همان بودن و هیچ نبودن!

 

دلتنگم!دلتنگ مخاطب مسکوت...

261

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

254

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ademe khaaas

ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺸﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ

ﻓﻘﻂ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻳﻚ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ

ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﺻﻼ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻫﺎ

ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻜﺮ ﻧﻤﻴﻜﻨﻲ

ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭﻱ

ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﻧﻪ ﺣﺘﻲ ﻋﺸﻖ...

ﻳﻚ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻛﻪ ﺍﺻﻼ ﻛﻢ ﻧﻴﺴﺖ...!

ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻛﻨﺞ ﺩﻟﺖ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻳﻚ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﺻﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ

...

251

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

nahal jan...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

248

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

247

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.