-
سیزده روز
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 18:09
-
نفرین شده ام...
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 20:24
رفیق ، دوست ، مالک ، محبوب ، او ... هرچی که هستی.. دارم سرسام میگیرم ! عزیز من ! تو که خودت رو، الااقل خودت رو، میشناختی پس چرا منو به این راه کشوندی؟؟ اینقدر شبیه تو شدم که خودم رو گم کردم! لعنت.. همه جا هستی.. توی کتابام.. لای آهنگام.. حتی بین پرده های تار مامان!!! من گناهم چی بود؟؟ گناه من گذشته ی بهم ریخته ی آدم...
-
حرف !
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 19:25
-
افکار!!
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 16:19
-
جیغ ها
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 13:37
با قدم های سنگین از پله ها پایین می آیم.پایم میلغزد شاید هم چون چشمانم سیاهی میرود ...خیلی هم مهم نیست. آمده ام بیرون که صدای دف و تار بر ذهنم چنگ نیندازند. صدای در مرا از منجلاب افکارم بیرون کشید. دستم را روی کلید فشار داده بودم و در با همان خشونت همیشگی باز شده بود.نور زرد چراغش میگفت : زود تصمیم بگیر. بیرون...
-
اردیبهشت
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:31
خبری نیست.. منم و بی خیالی ابرهایی، که با تو و بی تو سرگردانند وقتی تمام اتفاقات خوب در حوالی گیسوان من می افتد؛ گاهی که نسیم می وزد مثل دو سال پیش مثل یک ساعت بعد خدا را چه دیدی؟ ابلهی در این شعر زندگی می کند، که هنوز به معجزه ایمان دارد نگو که حق اعتراض ندارم بغض که می توانم بکنم وقتی کسی در کوچه نیست و رد پایی...
-
306
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 18:22
فروردین هم تمام شد!! اردیبهشت که بیاید روی دیدنش را نخواهم داشت!! قولی که داده بودم باز هم ماند برای اردیبهشت امسال...من فقط دیگه قول نمیدهم!! یه نفس بسیار عمیق !! :))) بیست و نهم امسال بدون هیچ اتفاقی ناراحت کننده ای گذشت..بیست و نهمی که نحس نباشه رو بدون شک باید جشن گرفت!! مدتی بود عجیب حس میکردم دوستی بین ما تبدیل...
-
یادم رفت!!
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 11:36
29 . 1 . 92 قرینه ی جالبی ساخته!! کتابم رو بستم.به خداحافطی ها و تبریک ها جواب دادم.کلاس خالی شد.کوله ام رو برداشتم و بیرون زدم. باد در صورتم میخورد.بی اختیار سرم رو بالا کردم تا ماه رو پیدا کنم.هلالی هلالی بود. - لعنتی! فقط من ،خانمی جوان و دختری 10-11 ساله اینجا مانده ایم. خانم جوان انگار نگران چیزی باشد دستش را روی...
-
: )
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 09:38
طراحیا رو!...خیس شدن... ...حالا فهمیدم چرا وقتی خوابم برده بود اون لیوانو گذاشت کنارم... چه ایده ی احمقانه ای! میدونستم!وباز هم جرات کردم ... نقاشی؟...نقاشی فقط نقاشی نیس! مهم حس کسیه که اونو کشیده! حالا میفهمم چرا یه نقاشی رو انقدر سخت میگیرم...! چون نباید ترسید از برداشت دیگران...،ومن...؟ وقتی هنوز خطوط کمرنگ طرح رو...
-
''می "
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 21:27
جعبه ی مشکی را از کمد بیرون کشید.روی تخت گذاشتش.دستش برای باز کردن فقل ها هم میلرزید.جعبه را باز کرد.. -چقدر دلربا شدی بین این مخمل قرمز! دستش را روی سیم ها کشید -چی شد که نوای تو رو از دست دادم؟؟ ساز را بلندکرد روی میز گذاشت.مضراب ها.. -چه بوی لطیفی داره.. نفس غمیقی کشید.کتاب را ورق زد.لای تصنیف ها هم این بو می آمد.....
-
فرشته امروز اومد!!
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 21:26
من میدونستم! نه ماه بود میدونستم.از لحظه ای که شنیدم یه فرشته توی راهه ، میدونستم این روزا بارونیه.میدونستم وقتی فرشته بیاد ، غم واسه ی من تموم میشه فرشته ی من! میدونم تو هم یه روزی پری میشی..ولی تو کاره نیمه تموم آسمون رو تموم کردی.تو چیزی که درونم کشته بودم ، برگردوندی عشق! این عشق با اونی که مرده بود فرق داره!!این...
-
نام من..
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 22:06
- بوی مهربانی می آید! در مسیر باد ایستاده ای نه؟؟ - تو با من موافقی نه؟ مهربانی جادوست! مهربانی رو بدون باد هم میتوان یافت. توی خیابون زیر بارون،توی آسمون،روی کاغذ،توی خواب - نمیدونم! وقتی کسی آوید صدام نکنه ، مگه فرقی داره؟؟ تو چی؟تو با من موافقی؟ - بی هیچ صدایی.. - بخواب!بخواب تا صدای نفست اتاق رو پر کنه.تا آرامش از...
-
دلم گفت!!
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 12:35
وای اگر بیاد باران ببارد ، اگر امواج دریا مرا باخود ببرد ، اگر به یاد بیاورم که هزار سال پیش روحی بارانی داشتم..اگر خدا بخواهد ، باران و دریا در همین نزدیکی است.. کنار آن ها ،وقتی خورشید سر بزند ، به این یقین میرسی که دلت هرگز دروغ نمیگوید.. به نظر دردناک میاد که یک نفر چشماشو بدوزه به اسکرین گوشیش منتظر تو تا فقط...
-
غریبه
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 21:24
بعد از عشق و خیال ، این بار غریبه را کشتم!! برای بار سوم اعتراف میکنم که من قاتل هستم.. قصاص کنید. آدمی (!!)که از جسد تیر باران شده ام بلند میشود،بال های قوی تری برای پر کشیدن داره. چه میگویم؟ این زشتی نفرت انگیز که به زندگی بسته ام چیست؟ دیگر چه فرقی با "..." دارم؟؟ این خط خطی های خوصوصی (!!)که وحشیانه روی...
-
...
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 16:52
-
ارغوان-ابتهاج
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 15:40
ارغوان شاخه ی هم خون جدا مانده ی من آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟ آفتابی ست هوا ٬ یا گرفته ست هنوز ؟ من درین گوشه که از دنیا بیرون ست ٬ آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آنچنان نزدیک ست که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می...
-
khub
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 22:40
-
92/1/20
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 19:25
-
ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 21:25
-
ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻱ ﺧﺎﺹ!
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 23:26
-
طلوع
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 16:08
زن به دریایی فکر می کند که همه ی عمر خوابش را دیده است. مرد به غروب آرزوهایش می اندیشد که به همراه خورشید در دل دریا فرو می رود و فرزند کوچکی که در بغل دارد به مرغ تنهایی نگاه می کند که در اندیشه ی ماهی های بی کس و کار سرگردان کف دریا روزها را شب می کند. آنکه نشسته، آنکه ایستاده و آنکه پرواز می کند همه در انتظار...
-
nahs...
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 00:42
-
تولد..
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 00:02
-
ashpazi
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 02:00
-
چرا؟؟
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 22:49
این فقط واسه دله خودمه!!چرا من باید از خوردنش منع بشم؟؟
-
toooolani
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 02:36
-
شاید نباید میگفتم ..ولی گفتم
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 12:52
-
شعر های راهنمایی
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 22:28
-
ﭼﻬﺎﺭ ﺷﻨﺒﻪ ﻱ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 02:46
ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ : ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﺩﻧﺪ!ﻛﻤﻲ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﻲ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﻋﺎﺩﻱ ﺷﺪ!ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﻋﺎﺩﻱ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﻄﻮﺭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ...ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﺗﺶ ﺗﻨﺪ ﻣﻴﺴﻮﺯﺩ..ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺭ ﺁﺗﺸﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺍﻳﻦ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺎﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻡ.. ـــ ﺗﻮ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻱ ﺑﻴﺎﻱ ﻛﻨﺎﺭ ﺁﺗﻴﺶ؟؟ﭼﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﺜﻼ!!ﭘﺎﺷﻮ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﻮﺭﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻱ! ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻪ...
-
ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 02:44
ﺑﻬﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ! ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﭼﻴﺴﺖ؟؟ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﻱ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﮔﻮﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻱ..ﺣﺘﻲ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﻠﻴﻮﺭ ﺳﺮﻣﻪ ﺍﻱ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻱ.. ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﻳﺦ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ..ﺧﻮﺩﺕ,ﻧﮕﺎﻫﺖ,ﻗﻠﻤﺖ...ﺳﺮﻣﺎﻱ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺁﺗﺶ ﻭ ﻫﻴﺰﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻭﺩ ﻏﻠﻴﻆ ﺳﻴﮕﺎﺭ...ﻓﺮﻭﻛﺶ ﻧﻜﺮﺩ. ﺑﻬﺎﺭ ﺳﺎﺣﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺴﻮﺭ ﻛﺮﺩﻧﺖ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ..ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻲ ﺩﺭ ﻛﻠﺒﻪ ﺍﻱ ﭘﺮ ﺍﺯ...